‹›

نکات فرهنگی، آموزشی وتربیتی

نکات ومطالب تازه علمی ازتمام نقاط جهان

نکات فرهنگی، آموزشی وتربیتی

نکات ومطالب تازه علمی ازتمام نقاط جهان

نکات فرهنگی، آموزشی وتربیتی
من محمد طاها حقیر سعی می کنم تابا گذاشتن مطالبی فرهنگی وعلمی در وبلاگ نسیم دانش رضایت شماراجلب کنم وامید وارم شما عزیزان هم ازمن حمایت کنید واین وبلاگ را همگی با یاری هم بسازیم

علت قیام امام حسین

يكشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۴ ب.ظ

معاویه مسلمانان را چنان تربیت کرده بود که دین اسلام را در اطاعت از خلیفه وقت مى‌دانستند و عمده مشکلات از این‌جا بود. نکته دیگر این‌که تا قبل از معاویه، مرکز حکومت اسلامى مدینه بود و مسلمانان کشورهاى اسلامى در آن‌جا بعضى صحابه و تابعین را مى‌دیدند و مى‌توانستند چیزهایى را از ایشان درباره عقاید و احکام اسلامى بشنوند.

معاویه مرکز را شام قرار داد و اهل شام را چنان بار آورد که به‌جز انجام نماز و روزه، چندان فرقى بین حکومت او و حکومت قیصرى پیش از او نمى‌دیدند.

یکى از نتایج اعتقاد به آن‌که «هرچه خلیفه مى‌گوید دین است» و «دین آن است که خلیفه مى‌گوید»، در زمان «یزید» آشکار شد، آن‌گاه که ارتش خود را براى جنگ با «عبداللّه بن زبیر» به مکه فرستاد، آن‌جا که سپاهیان او رو به کعبه که قبله‌شان بود مى‌ایستادند و نماز مى‌خواندند؛ و سپس همان قبله خود را با منجنیق به توپ مى‌بستند!

هم‌چنین هنگامى که «عبدالملک» لشکرى دیگر به سرکردگى «حجّاج» به جنگ عبداللّه‌بن زبیر فرستاد، گاهى که لشکریان سستى مى‌کردند، حجّاج فریاد مى‌زد: «الطاعة، الطاعة» یعنى: «اطاعت خلیفه، اطاعت خلیفه». و آنان مى‌گفتند: «اجتمعت الطّاعة و الحرمة فغلبت الطّاعة الحرمة» یعنى: «اطاعت خلیفه با حرمت خانه خدا جمع شد، اما اطاعت خلیفه بر حرمت خانه خدا برترى یافت.» خلیفه دستور داده است که ما خانه خدا را به توپ ببندیم و ما هم به توپ مى‌بندیم![1] و باز به سبب فرمان‌بردارى از خلیفه بود که چون مردم مدینه در سال دوم حکومت یزید شورش کردند، او ارتشى به مدینه فرستاد و تا سه‌روز جان و مال و ناموس اهل مدینه را بر آن‌ها حلال کرد،[2] تا هرچه مى‌خواهند بکنند! آنان نیز چنان کردند که خون در مسجد پیامبر اکرم صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم جارى شد و هزار زن بعد از آن واقعه، فرزندانى به دنیا آوردند که پدرانشان معلوم نبود![3] و فرمانده لشکر که «مسلم» نام داشت و در تاریخ او را «مسرف» مى‌گویند، پس‌از آن جنایت هولناک، وقتى با لشکر خود از مدینه به طرف مکه روانه شد تا با عبداللّه‌بن‌زبیر بجنگد و در بین راه مرد، در مرض مرگش گفت: «خدایا اگر بعد از اطاعت از خلیفه و کشتار اهل مدینه مرا به جهنم ببرى، معلوم مى‌شود که من خیلى بدبختم.»[4] یعنى من کشتار اهل مدینه را در راه اطاعت خلیفه انجام دادم و بدین وسیله به خدا تقرب جست! شمربن ذى‌الجوشن نیز، وقتى که بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام مورد سرزنش قرار گرفت، در جواب گفت: «واى بر شما، کار ما اطاعت خلیفه بود! اگر ما اطاعت خلیفه نمى‌کردیم، مثل این چهارپایان بودیم!»[5]

پس، از یک‌طرف اطاعت مسلمانان از خلیفه به این‌حد رسیده بود و از طرف دیگر خلیفه یزید کسى بود که خیال مى‌کرد بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام همه‌چیز اسلام تمام شده است و دیگر کسى نیست تا در مقابل او بتواند قیام کند و در آن مجلس که سر مبارک حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام را آوردند، حقیقت خود را با خواندن این اشعار اظهار کرد:

لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحىٌ نزل

لست من خندف أن لم انتقم من بنى‌أحمد ما کان فعل

قد قتلنا القوم من ساداتکم و عدلنا میل بدرٍ فاعتدل

«آن مرد هاشمى با حکومت بازى کرد و إلّا نه وحیى در کار بود و نه خبرى! یزید از جّد و آبائش نباشد چنان‌چه از بنى‌احمد (آل پیامبر) انتقام کارى را که پیامبر در روز بدر کرد، نگیرد. ما بزرگان و سادات ایشان را کشتیم و ترازوى روز بدر که عتبه و شیبه و حنظله کشته شدند را برابر کردیم و سر به سر شدیم!»

کار مسلمانان به آن‌جا رسیده بود و عقیده‌شان این شده بود که «دین همان است که خلیفه مى‌گوید». حال با چنین وضعى، کدام اسلام باقى مى‌ماند؟!

وصف این وضع، از بیانات حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام در چندجا ظاهر است:

1- در آغاز وصیت‌نامه‌اى که در مدینه نوشتند و به برادرشان محمدبن حنفیّه دادند، چنین مى‌فرمایند: «انّ الحسین یشهد أن لااله‌الّااللّه و أنّ محمّداً عبده ورسوله» در اول وصیت‌نامه‌ این را مى‌فرمایند، تا بعداز شهادتشان گفته نشود حسین‌بن‌على یک خارجى بود و بر امیرالمؤمنین! خروج کرد و از دین خارج شده بود. حضرت سپس چنین ادامه مى‌دهند: «و انّى لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انّما خرجت لطلب الاصلاح فى أمّة جدّى» یعنى: «من از راه سرکشى و سرمستى خروج نکردم. من خروج کردم تا در امّت جدم اصلاح کنم.» «أرید أن أسیر بسیرة جدّى و أبى على بن أبى‌طالبٍ» یعنى: من مى‌خواهم به سیره جدم صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم و پدرم على علیه‌السلام عمل کنم.» و نام خلفاى دیگر را نیاوردند. «ارید أن امر بالمعروف و أنهى عن المنکر ... فمن قبلنى بقبول الحقّ فاللّه اولى بالحقّ و من ردّ علىّ هذا اصبر حتى یقضى‌اللّه بینى و بین‌القوم و هو خیرالحاکمین» یعنى: «من مى‌خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم. پس اگر از من قبول کردند که کردند، و اگر نپذیرفتند، آنان را به خدا واگذار مى‌کنم که بهترین داوران است.»[6] پس، سبب نهضت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام، در این وصیت‌نامه بیان شده است.

2- روز بعد از آن شبى که مى‌خواستند از ‌حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام بیعت بگیرند و آن حضرت بیعت نکردند، مروان آن حضرت را دید و به ایشان عرض کرد: «از من نصیحتى بشنو»! حضرت فرمودند: «بگو». گفت: «بیا با یزید بیعت کن که براى دین و دنیایت بهتر است!» حضرت فرمودند: «و على الاسلام السّلام اذا بلیت الامّة براعٍ مثل یزید» یعنى: «اگر امّت مسلمانان به یک والى و امیرى مثل یزید مبتلا شود، باید با اسلام خداحافظى کرد و فاتحه آن را خواند.»[7]

3- در جایى دیگر فرمودند: «انّ یزید رجلٌ شارب‌الخمر قاتل‌النّفس المحرّمه معلن بالفسق و مثلى لا یبایع مثله» یعنى: «یزید مردى شراب‌خوار است و قاتل نفس محترمه است؛ همانند من هرگز با او بیعت نمى‌کند.»[8]

پیش‌گویى شهادت امام حسین علیه‌السلام

با توجه به روایاتى که از پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم [9] و حضرت على علیه‌السلام[10] در پیشگویى از شهادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام نقل شده بود، همه مسلمانان براى آن قیام آمادگى ذهنى داشتند و چون مى‌دانستند و از پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم شنیده بودند که حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام در عراق شهید مى‌شوند، ابن‌عباس و دیگران به آن حضرت مى‌گفتند که به عراق نروند.[11]

پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم مقدارى از خاک کربلا به ‌ام‌سلمه داده بودند، تا آن‌را در شیشه‌اى نگه‌دارد و به وى فرموده بودند: «هروقت آن خاک به خون تبدیل شد، بدان که فرزندم حسین علیه‌السلام شهید شده است.»[12]

بنابراین، خبر شهادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام از پیشگویى‌هایى بود که پیامبر اکرم صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم چندین‌بار به صحابه فرموده بودند. اولین‌بار در روز ولادت حضرت امام حسین علیه‌السلام، جبریل نازل شد و پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم را به شهادت حسین علیه‌السلام خبر داد و پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم گریستند و خبر را بازگو کردند. باز دو سال بعد از ولادت حضرت بود که ملک دیگرى آمد و به پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم خبر داد. پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم دوباره گریستند و به حاضران خبر دادند؛ تا آن‌جا که بسیارى از صحابه این خبر را شنیده بودند.[13] در زمان حرکت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام از مکه، «عبداللّه‌بن‌عمر» به خدمت آن حضرت آمد و به ایشان التماس کرد که به عراق نروند که در این راه کشته مى‌شوند. حضرت به او نفرمودند که من کشته نمى‌شوم، بلکه فرمودند: «من هوان الدّنیا علی الله أن رأس یحیى‌بن‌زکریّا أهدی إلى بغىّ من بغایا بنى‌اسرائیل» یعنى: «از پستى دنیا همین بس، که سر یحیى‌بن‌زکریا به بدکاره‌اى از بدکاران بنى‌اسرائیل هدیه مى‌شود.» عرض کرد: «حالا که مى‌روید، از بدن خود، آن‌جایى را که پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم مى‌بوسید، بیرون آورید تا من ببوسم». حضرت پیراهن خود را بالا زدند و ابن‌عمر بر قلب آن حضرت (و بر جاى تیر، که دیده بود حضرت رسول صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم آن‌جا را مى‌بوسیدند) بوسه زد.[14]

از دیگر اخبارى که در این‌باره آمده، آن است که یک نفر از بازماندگان اولاد حضرت داوود و از علماى یهود، هنگامى که به کربلا مى‌رسید، با سرعت از آن‌جا مى‌گذشت و مى‌گفت: من خوانده‌ام که در این سرزمین، یک پسر پیامبر کشته مى‌شود. و مى‌ترسید که آن پسر پیامبر، خود او باشد! بعداز این‌که حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام شهید شدند، فهمید که او نبوده است و دیگر از آن‌جا به سرعت نمى‌گذشت![15]

دیگر آن‌که، یکى از صحابه پیامبر از آن‌حضرت شنیده بود که در کربلا یکى از ذریّه ایشان شهید مى‌شود. مدت‌ها به امید آن‌که با ذریّه پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم شهید شود، در کربلا اقامت داشت. قبیله بنى‌اسد که براى گردش به سرزمین کربلا مى‌آمدند، آن صحابى را دیدند که در آن‌جا زندگى مى‌کند. از وى علت را پرسیدند. گفت: «من از پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم شنیده‌ام که یکى از اولاد آن حضرت در این‌جا شهید مى‌شود، مى‌خواهم با او باشم.» بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام، بنى‌اسد با یکدیگر گفتند: برویم ببینیم آن‌مرد جزو شهدا هست یا نه. آمدند دیدند جنازه او در میان جنازه‌هاى سایر شهدا در آن صحراست.[16]

خروج امام حسین علیه‌السلام از مدینه

حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام، زمانى از مدینه بیرون آمدند و به مکّه رسیدند که مردم جزیرةالعرب براى انجام عمره مفرده به مکه آمده بودند. بدین سبب، خبر بیعت نکردن آن حضرت در جزیرةالعرب، از حجاز تا عراق و شام و یمن، پخش شد و آن‌ها که براى عمره آمده بودند، بازگشتند و مردم را خبر دادند که پسر دختر پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم با یزید بیعت نکرده، به مکه رفته و در مکه بست نشسته‌اند و مى‌گویند: «یزید رجلٌ شارب‌الخمر و قاتل‌النّفس المحرّمه معلن بالفسق و  مثلى لا یبایع مثله». این‌خبر در همه آن منطقه پخش شد. بعد از آن، در موسم حج نیز مردمى که به حج آمده بودند، دوباره آن سخنان را از حضرت شنیدند. پیش‌از آن هم مردم کوفه، بعد از شهادت امام حسن علیه‌السلام، به حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام نامه نوشته بودند که ما آماده‌ایم با شما بیعت نماییم تا بر ضد معاویه قیام کنیم. حضرت در پاسخ نوشتند که تا معاویه زنده است، «کونوا حلساً من احلاس بیوتکم» یعنى: «تا معاویه زنده است، مانند گلیم پاره‌اى از پلاس خانه‌تان باشید.»[17]

آنان بعد از مرگ معاویه نیز دوباره به حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام نامه نوشتند و آن‌قدر نامه، پشت نامه به آن‌حضرت رسید که دو خورجین نامه شد![18] با این مضمون که: «أقدم على جندٍ لک مجنّدٌ» یعنى: «به کوفه بیا که لشکر شما آماده است.»[19] حضرت در آن هنگام، «مسلم بن عقیل» را به کوفه فرستادند تا بیعت بگیرد. مسلم هم از هزاران مرد جنگى بیعت گرفت، تا آن‌جا که بیست و چندهزار نفر با او بیعت کردند.[20] سپس شرح واقعه را در نامه‌اى به حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام نوشت.[21] از طرف دیگر، یزید، جماعتى از بنى‌امیه را فرستاد تا حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام را در مکه به شهادت برسانند و این‌خبر به آن حضرت رسید.[22]

از جمله کسانى که حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام را از رفتن به عراق منع مى‌کرد، «عبداللّه‌بن‌زبیر» بود که حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام نیز، به هر کسى جواب مناسب او را مى‌دادند. آن‌گاه که ابن‌زبیر به ایشان عرض کرد: «این‌جا بمانید و ما هم در خدمت شما هستیم»، فرمودند: «از پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم شنیدم که فرمود: «یقتل فى البیت کبشٌ من قریشٍ تهتک به حرمته. فما احبّ ان اکون ذلک الکبش» یعنى: «در خانه خدا بزرگى از قریش کشته مى‌شود که با کشتن او احترام خانه خدا از بین مى‌رود. من نمى‌خواهم آن‌کس باشم.»[23] آن‌کس، خود عبداللّه‌بن‌زبیر بود که بر علیه یزید و بنى‌امیه قیام کرد و بدین سبب خانه خدا را به منجنیق بستند و حرمت آن هتک شد.

دیگرى «ابن‌عباس» بود که عرض کرد: «یابن رسول‌اللّه، در مکه بمانید، یا این‌که به یمن بروید، آن‌جا شیعیان شما هستند.» حضرت فرمودند: «بنى‌امیه از من دست نمى‌کشند؛ یا باید بیعت کنم یا کشته شوم.»[24] چون تا آن حضرت زنده بودند و با یزید بیعت نمى‌کردند، خلافت یزید سامان نمى‌گرفت. بنابراین، حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام یا مى‌بایست با یزید بیعت کنند و یا در جایى‌که صلاح مى‌دانستند، کشته شوند. غیر از این، راه دیگرى نبود. از طرفى، اهل کوفه هزاران نامه نوشتند و هزارها مرد جنگى با او بیعت کردند. آیا اگر حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام به کوفه نمى‌رفتند، در تاریخ نوشته نمى‌شد که اهل کوفه بیعت کردند ولى حضرت به کوفه نرفتند؟ و آیا روز قیامت، اهل کوفه حق نداشتند به خدا بگویند: «خداوندا، ما بیعت کردیم، نامه نوشتیم، ولى پسر پیامبرت دعوت ما را اجابت نفرمود؟»

تغییر معناى جهاد در زمان خلفا

جنگ و جهاد زمان پیامبر اکرم صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم، جنگ و جهاد در راه دین بود، ولى جنگ و جهاد در زمان خلفا، براى آن بود که گنجینه‌هاى کسرى و قیصر را به‌دست آورند. لذا دین و دنیا برایشان جمع شده بود. و بدین خاطر بود که هرگاه حضرت امیر علیه‌السلام مى‌خواستند لشگرکشى کنند، چون اجازه نمى‌دادند اموال مسلمانى را که با آن‌حضرت جنگیده بودند بگیرند، در آخر حکومتشان، مردم آن‌حضرت را اجابت نمى‌کردند.

جهاد در زمان حضرت امیر علیه‌السلام، مانند جهاد زمان پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم، جهاد در راه دین بود و دنیا در آن نبود. ولى مردم زمان خلفا، جهاد در راه دین را فراموش کرده بودند و جهاد براى احیاى دین بدون دنیا، دیگر براى آنان مفهومى نداشت. جهاد در زمان حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام نیز به همین معنا شده بود، یعنى جنگ براى دنیا و به‌دست آوردن دنیا! و بدین سبب بود که همه به آن‌حضرت مى‌گفتند: به «کوفه نرو!» ابن‌عباس، عبداللّه‌بن‌عمر و صحابه دیگر و حتى برادر آن‌حضرت، «عمربن على» که در مدینه خدمت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام رسید، به ایشان عرض کرد: «یا أخى سمعت أخى الحسن ...» و نتوانست شنیده خود را بازگو کند و گریه‌اش گرفت! حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام برادر خود را در آغوش گرفتند و فرمودند: «برادر! تو خیال کردى برادرم حسن علیه‌السلام از پدرش چیزى شنیده که به شما گفته و به من نگفته است؟!»[25] عمربن على در جواب گفت: «برادر! بیا تأویل کن و نرو تا این کشتار نشود.» حضرت نمى‌توانستند به او بفهمانند که باید قیام کنند و کشته شوند و در قیام ایشان بهره دنیایى نباشد. نمى‌توانستند به او بفرمایند: «ما باید قیام کنیم و مانند زمان پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم کشته شویم تا دین خدا احیا شود.»

در زمان پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم، در غزوه بدر، یکى از صحابه [26] پیامبر از انصار، در حالى که خرما مى‌خورد، به خدمت پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم آمد و عرض کرد: «یا رسول‌اللّه، ما لمن غمس یده فیهم و قاتل حتى قتل؟» یعنى: «پاداش آن‌کسى که با شمشیر دستش را به طرف این‌ها ببرد و جهاد کند تا کشته شود چیست؟» حضرت فرمودند: «الجنّة» آن صحابى گفت: «بخٍّ بخٍّ، ما بینى و بین‌الجنّه الّا هذه الّتمرات ألوکها» یعنى: «به‌به، بین من و بهشت فاصله‌اى جز خوردن این خرماها نیست.» خرماها را از کف انداخت و جنگید و شهید شد. [27]

در زمان پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم جهاد چنین بود، ولى بعد از آن‌حضرت وضع دگرگون شده بود؛ تمام اسلام دگرگون شده بود. این بیت شعر که از زبان حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام سروده شده، بیانگر آن واقعیت است: «إن کان دین محمّدٍ لم یستقم إلّا بقتلى یا سیوف خذینى»؛ «اگر دین محمّد صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم جز با قتل من به‌پا نمى‌شود، هان، اى شمشیرها! مرا دریابید.»[28]

در روز هشتم ذى‌الحجّة، آن‌گاه که آن‌حضرت مى‌خواستند از مکه به سوى عراق روانه شوند، در خطبه‌اى خطاب به حاجیان چنین فرمودند: «خطّ الموت على ولد آدم مخطّ القلادة على جید الفتاه» یعنى: «مرگ براى بنى‌آدم، همانند گردن‌بند برگردن دختران جوان زیبنده است.» تا آن‌جا که فرمودند: «کأنّى بأوصالى تتقطّعها عسلان الفلوات بین النّواویس و کربلا» یعنى: «گویا مى‌بینم اعضاى بدنم را گرگان صحرا بین زمین نواویس و کربلا مى‌درند.» و «لن تشذّ عن رسول‌اللّه لحمته بل هى مجموعة له فى حظیرة القدس» یعنى: «گوشت و پوست رسول‌خدا صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم که بدن اباعبداللّه علیه‌السلام باشد از پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم جدا نمى‌شود و در بهشت به آن‌حضرت ملحق خواهد شد.»[29]

هم‌چنین آن‌گاه که مى‌خواستند از مکه خارج شوند، در یک سطر نامه، براى بنى‌هاشم نوشتند: «الى الملا من بنى‌هاشم. أمّا بعد، من لحق بى منکم استشهد و من تخلّف عنّى لم یبلغ الفتح»، یعنى «هرکه از شما به من ملحق شود، به شهادت مى‌رسد و هرکس که از همراهى با من خوددارى ورزد، به پیروزى نمى‌رسد.»[30] پس آن‌حضرت، پیروزى را در شهادت مى‌دیدند. امام علیه‌السلام در راه عراق، به هر ایستگاهى که وارد مى‌شدند، مى‌فرمودند: «من هوان الدّنیا علی الله أن رأس یحیى‌بن‌زکریّا أهدی إلى بغىٍ من بغایا بنى‌إسرائیل.»[31] یعنى «از پستى دنیاست که سر یحیى‌بن‌زکریا به بدکاره‌اى از بدکاره‌هاى بنى‌اسرائیل هدیه مى‌شود».

بنابراین، معلوم مى‌شود که آن‌حضرت مى‌دانستند که یا باید بیعت کنند یا کشته شوند؛ چیزى جز این دو نبود. اگر بیعت نمى‌کردند، خلافت یزید متزلزل بود و امام علیه‌السلام را رها نمى‌کردند تا حضرت شهید شوند. پس کشته شدن آن‌حضرت، حتى اگر در زیر پرده کعبه بودند و بیعت نمى‌کردند، حتمى بود. و چنان‌چه بیعت مى‌کردند، با توجه به این اعتقاد مسلمانان که مى‌گفتند: «خلیفه یزید هرچه بگوید دین است» دیگر اسلامى باقى نمى‌ماند. پس آن‌حضرت، نباید بیعت مى‌کردند و اگر بیعت مى‌کردند، مسلمانان حق داشتند بگویند پسر دختر پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم با یزید بیعت کرد. و همه گناهان بر گردن آن‌حضرت بود. و این با پیشگویى‌هاى پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم که مسلمانان را براى این قیام آماده کرده بودند، نیز منافات داشت. مردم این‌چنین در انتظار شهادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام بودند و آن‌حضرت که مى‌دانستند باید به کربلا بروند، مردم را براى درک علل آن قیام آماده مى‌کردند. چنان‌که در روز هشتم ذى‌الحجة، آن‌گاه که حاجیان به سرزمین عرفه مى‌روند، حاجیانى که بعضى از آنان از اقصى بلاد افریقا تا ایران، حدود یک‌سال راه مى‌آمدند تا به مکه برسند، پسر دختر پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم را ملاقات کردند و دیدند و شنیدند که حضرت در روز هشتم به عرفات نرفتند و حج خود را از حج مستحبى به عمره مستحبى تغییر دادند [32] و فرمودند: «مى‌خواهند مرا در این‌جا بکشند؛ من بیعت نمى‌کنم». و با آن کارها، حجت بر مسلمانان تمام شد.

ورود امام حسین علیه‌السلام به کربلا

در آن‌عصر، با آن کارهایى که حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام مى‌کردند، با این‌که در آن‌زمان وسایلى مانند رادیو و تلویزیون نبود، خبر قیام آن‌حضرت و این‌که به عراق روانه شده‌اند، به همه مسلمانان جهان رسیده بود. هنوز آن‌حضرت به کربلا نرسیده و لشکر «حرّ ریاحى» با آن‌حضرت روبه‌رو نشده بود که دو نفر از اهل کوفه به خدمت آن‌حضرت رسیدند و از شهادت «مسلم بن عقیل» و پیمان‌شکنى اهل کوفه خبر دادند.[33] آن‌حضرت نیز به همراهان خود آن‌خبر را اعلام کردند و فرمودند: «این‌ها - اهل کوفه - ما را رها کردند و نصرت نکردند. هرکس مى‌خواهد برود، برود.» در آن‌جا مردم از گرد آن حضرت متفرق شدند.[34] تا آن‌که «ابن‌زیاد»، حّر را با لشکرى متشکل از هزار سوار فرستاد تا هرجا که حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام را ببینند، همان‌جا نگاه دارند و نگذارند به کوفه تشریف ببرند. آن‌حضرت در صبحگاهى، قبل‌از این‌که لشکر حّر برسد. دستور دادند هرچه ظرف آب دارند پر کنند. در همان‌روز، هنگامى که لشکر حّر رسید و خود و اسب‌هایشان از تشنگى ناراحت بودند، حضرت دستور داد آن‌ها را آب دادند. پس‌از آن برایشان خطبه خواندند و پس‌از حمد و ثناى الهى و صلوات بر پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم، فرمودند: «أیّها النّاس انّ رسول‌اللّه قال: «من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم‌اللّه ناکثاً لعهداللّه مخالفاً لسنّة رسول‌اللّه یعمل فى عباداللّه بالاثم و العدوان فلم یغیّر علیه بفعلٍ و لا قولٍ کان حقّاً على‌اللّه أن یدخله مدخله...» اى مردم، پیامبر خدا صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: «هرکس سلطان سرکشى را ببیند که حرام‌هاى خدا را حلال مى‌کند و عهد و پیمان خدا را مى‌شکند و با سنّت رسول‌اللّه مخالفت مى‌کند و در میان بندگان خدا با گناه و ستم حکومت مى‌کند و هیچ مقابله‌اى با او نکند، نه با گفتار و نه با کردار، بر خداست که او را (در روز قیامت) با آن سلطان ظالم در یک‌جا محشور کند».

آگاه باشید که این ستمکاران شیطان را اطاعت کرده‌اند و اطاعت رحمان را ترک گفته‌اند. فساد را ظاهر و حدود شرعى را تعطیل کرده‌اند. (بر دزدها و شراب‌خوارها حدّ خدا را اجرا نمى‌کنند.) آن‌چه از اموال که براى مسلمانان مى‌رسد و اموال حکومتى است و باید صرف مسلمان‌ها شود، براى خود برداشته‌اند. حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده‌اند. در این حال، من سزاوارترین کسى هستم که مى‌باید قیام کند».

یعنى دیگر کسى نمانده است، نه حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام، نه فاطمه زهرا علیه‌السلام، نه امام حسن علیه‌السلام. یگانه کسى که از اهل‌البیت علیهم‌السلام مانده، حسین‌بن‌على علیه‌السلام است که اگر ایشان قیام نکنند، همه کارهاى دستگاه خلافت را امضا کرده‌اند. از این‌رو، حضرت مى‌فرمایند: «من سزاوارترین کسى هستم که مى‌باید قیام کند.» سپس فرمودند: «نامه‌هاى شما به من رسید. شما براى من کسانى را فرستادید که: «به سوى ما بیا. خبر از بیعت‌تان به من دادید و نوشتید که مرا کمک خواهید کرد» حال اگر بیعت‌تان را به اتمام مى‌رسانید که به هدایت رسیده‌اید. من حسین فرزند على و فاطمه دختر رسول‌اللّه هستم...» پس، آن‌حضرت دعوت به قیام بر علیه سلطان جائر مى‌فرمایند و این‌که هرکس بر علیه او قیام نکند و ساکت بماند، خداوند او را با آن سلطان جائر محشور مى‌کند، و چنان‌چه مى‌بینیم، در این‌سخن و سخنان قبل و بعد آن، هیچ‌گاه سخنى از فتح و پیروزى نیامده است. و در آخر نیز، به حّر و لشکرش فرمودند: «اگر نمى‌خواهید مرا کمک کنید، بگذارید به مدینه باز گردم.» که حّر نپذیرفت و قرار بر آن شد که به سمتى بروند که نه به کوفه برسند نه به مدینه و هم‌چنان راه پیمودند تا رسیدند به سرزمین کربلا. در آن‌جا نامه‌اى از ابن‌زیاد به حّر رسید که: «هرجا هستى، حسین را همان‌جا نگاه‌دار.» و چنین شد. حضرت پرسیدند: «این زمین چه نام دارد؟» گفتند: «کربلا». فرمودند: «بارهاى ما را پیاده کنید، این همان جایى است که جّدم به من خبر داده است.» پس از آن‌که «عمرسعد» با لشکر بدان‌جا آمد، باز حضرت امام حسین علیه‌السلام به ایشان خطاب نمودند و فرمودند: «شما به من نوشتید و از من خواستید که نزد شما بیایم. اکنون اگر مرا نمى‌خواهید، بگذارید باز گردم به آن‌جایى که آمده‌ام، یا آن‌که بروم به یکى از مرزهاى بلاد اسلامى و با کّفار بجنگم.» گفتند: «باید با امیرالمؤمنین!! یزید، بیعت کنى و تسلیم حکم ابن‌زیاد شوى!» حضرت در جواب‌شان فرمودند: «لا واللّه، لا اعطیهم بیدى إعطاء الذّلیل و لا افرّ منهم فرار العبید» یعنى: «نه، به خدا سوگند، من دستم را به خوارى به دست ایشان نمى‌دهم و چون بندگان از میدان نبرد با زورگویان نمى‌گریزم». آن‌حضرت روز عاشورا نیز به اصحابشان فرمودند: «هرکه از شما مى‌خواهد برود، برود.» تا نباشد کسى از ایشان از سر شرمسارى یا بى‌خبرى مانده باشد. و نیز در شب عاشورا، به دور خیمه‌گاه خندق کندند و آتش در آن افروختند تا لشکر دشمن نتواند یکباره به ایشان یورش برد و امام، از سخن گفتن و اتمام حجت بر آنان باز ماند. در همان شب عاشورا چند تن از لشکر عمرسعد جدا شدند و به خیمه‌هاى حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام پیوستند.[35]

نوشتارى از محقق فرزانه، علامه سیدمرتضى عسکرى(ره) ـ بخش نخست

پاورقى:

1. تاریخ یعقوبى، 2/251-252؛

2. تاریخ طبرى، 7/11؛ ابن‌اثیر، 3/47؛ ابن‌کثیر، 8/220؛ یعقوبى، 6/251؛

3. تاریخ ابن‌کثیر،8/22؛

4. تاریخ یعقوبى، 2/251 ؛ تاریخ ابن‌کثیر، 8/225؛

5. تاریخ‌الاسلام ذهبى، 3/18ـ19؛

6. بحارالانوار، 44 / 329؛ در این‌جا ذکر نکته‌اى ضرورت دارد و آن این‌که، در فتوح ابن‌اعثم (5/34) و مقتل خوارزمى (1/188)، پس‌از جمله «اسیر بسیرة جدّى و ابى»، دست تحریف، این جمله را اضافه کرده «و سیرة الخلفاء الراشدین المهدیینّ رضى‌اللّه‌عنهم» که نادرستى این سخن آشکار است، چرا که اصطلاح «خلفاء راشدین» پس‌از عصر خلافت اموى پیدا شده و در هیچ متنى پیش‌از آن به کار نرفته است. از سوى دیگر، معناى خلفاى راشدین، یعنى کسانى که پس‌از پیامبر اکرم صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم متوالیاً صاحب حکومت شدند، که از جمله ایشان، امام على‌بن ابى‌طالب علیه‌السلام است. لذا عطف «راشدین» به نام امام على علیه‌السلام صحیح نیست و نشانگر آن است که این‌‌جمله از طریق محرّفان به کلام اباعبداللّه علیه‌السلام اضافه شده است.

7. مثیرالاحزان/14-15؛ اللهوف/9 ـ10؛ فتوح ابن‌اعثم؛ مقتل خوارزمى؛

8. مثیرالاحزان، نجم‌الدین محمّدبن جعفربن ابى‌البقاء/14ـ15؛ اللهوف/9ـ10؛ فتوح ابن‌اعثم،5/10؛ مقتل خوارزمى/1/180ـ 185؛

9. مستدرک‌الصحیحین،3/176؛ تاریخ ابن‌عساکر، ح631؛ مجمع‌الزوائد؛ مقتل خوارزمى،1/159؛ تاریخ ابن‌کثیر،6/230؛ فصول‌المهمّه ابن صبّاغ مالکى/145.

10. معجم‌الطبرانى،ح57/128؛ معالم‌المدرستین/3/37؛ کامل ‌الزیارة ابن‌قولویه/72؛ مجمع‌الزوائد/9/191؛ کنزالعمّال/16/ 279؛

11. متن سخن ابن‌عباس چنین است: صدقت اباعبداللّه! قال النّبى صلى‌اللّه‌علیه‌وآله فى حیاته: «مالى و لیزید لا بارک‌اللّه فى یزید و انّه یقتل ولدى و ولد ابنتى الحسین، و الّذى نفسى بیده لا یقتل ولدى بین ظهرانى قومٌ فلا یمنعونه الا خالف‌اللّه بین قلوبهم و السنهم!» فتوح ابن‌اعثم/5/26؛

12. معجم‌الطبرانى، ح51/124؛ تاریخ ابن‌عساکر، ح622 و تهذیب 4/325 به اختصار؛ ذخائرالعقبى/147؛ مجمع‌الزوائد/9/189؛

13. معالم‌المدرستین، سید مرتضى عسکرى/3، باب انباء باستشهاد الحسین علیه‌السلام قبل وقوعه/ 16به‌بعد، چ2؛

14. فتوح ابن‌اعثم/5/42ـ43؛ مثیرالاحزان، اللهوف،13؛

15. تاریخ طبرى/6/223؛ معجم طبرانى کبیر، ابوالقاسم سلیمان‌بن احمد، ص128، ح61؛ معالم‌المدرستین/3/16؛

16. طبقات ابن‌سعد، ح280؛ تاریخ ابن‌عساکر، ح666؛

17. ارشاد مفید با ترجمه رسولى محلاتى،2/81؛

18. همان

19. تاریخ طبرى، 5/353؛

20. تاریخ ابن‌عساکر، ح649؛

21. تاریخ طبرى، 6/211؛

22. اللهوف، ص24 ـ 25؛ ارشاد مفید، 2/69؛

23. تاریخ طبرى، 6/317؛ انساب‌الاشراف، ص164؛

24. انساب الاشراف، 3/161؛ تاریخ طبرى، 7/275؛

25. اللهوف با ترجمه سید احمد فهرى زنجانى، ص27؛

26. نام این صحابى، عمیر بن همام اس؛

27. سیره ابن هشام، 7/627؛

28. در آستان اهل‌البیت علیهم‌السلام (امام حسن و امام حسین علیهماالسلام)، سید محسن امین، ترجمه حسن طارمى، ص146؛

29. مثیرالاحزان، ص29؛ اللهوف، ص61؛

30. کامل‌الزیارة، ص75، باب75؛ اللهوف، ص65 ـ 66؛

31. ارشاد مفید، ص236؛ اعلام‌الورى، ص218؛

32. تهذیب شیخ طوسى، به تصحیح على اکبر غفّارى، 5/481؛ تاریخ ابن کثیر، 8/166؛ ارشاد مفید، ص201؛

33. تاریخ طبرى، 6/225؛ تاریخ ابن‌اثیر، 4/17؛ اخبار الطوال دینورى، ص247؛ تاریخ ابن‌اثیر، 8/168؛

34. ارشاد مفید با ترجمه رسولى محلاتى، ج2، ص77؛ معالم‌المدرستین، ج3، ص67؛

35. معالم‌المدرستین3/1 94 ـ 157، ج2.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۱۸
محمد طاها حقیرابراهیم ابادی

علت قیام امام حسین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی